»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص
حصن خدا
از قدسیان نوای مدیح میرسد
ما را به گوش نام ملیح تو میرسد
یا ثامن الائمه به فرمان امر و نهی
بر کائنات حکم صریح تو میرسد
از فیض آفتاب به عالم فزونتر است
نوری که از جمال صبیح تو میرسد
حصن خداست حصن ولای تو و مدام
بر خلق این پیام صحیح تو میرسد
باشد مسیح درگه آقائیت نسیم
هر رحمتی به ما ز مسیح تو میرسد
نوشد زلال عشق لب زائران تو
وقتی به گوشههای ضریح تو میرسد
بر کشتگان کوی تو دید خلیل و گفت:
کی آن ذبیح من به ذبیح تو میرسد
سید رضا مؤید
لینک مطلب
به ره رضا سپردم، دل درد آشنا را
به حریم عشق بردم، دل پاک بیریا را
من و دامن وصالش، من و درگه خدایی
که ز مهر مینوازد، دل درد آشنا را
به در دگر نرفتم، ز در خدای هرگز!
به جز از در رضایش که شفاست، دردها را
ز درش ندیدهام من، به جز از گرهگشایی
دل من نمیشناسد به جز از رضا، رضا را
به رهش دو دیده دارم، همه اشک غم دمادم
ندهم ز دست هرگز! در خانهی رضا را
به حریم عشق رو کن. به حریم کبریایش
که نظر کنی دمادم، همه لطف کبریا را
ز در رضا طلب کن همه آنچه را که خواهی
ز شرار غم رهایی، هم ازین در است، ما را
به درش هماره رو کن. که ز لطف مینوازد
دل دردمند ما را، دلزار بینوا را
ز حضور بینصیبی، چو به غیر رو نمودی
به جز از رضا که داند به بلای ما، دوا را
نفسی بیا و بنشین. به حریم بارگاهش
که نظر کنی دمادم همه جلوهی خدا را
به ره رضا روان شو که رضای حق بینی
به مراد میرساند ز کرامتش، شما را
به خدا، سر ارادت همه عمر برنگیرم
در عزت و کرامت، در بخشش و عطا را
بنواز «نسترن» را به کرامتی که داری
ز ره کرم برآور همه آرزوی ما را
لینک مطلب
چه قدر صمیمانه
چه قدر! ساده و شیواست، شعر من با تو
چه دلنشین و دلاراست، شعر من با تو
حضور سبز تو جاریست در ترانهی من
بهار سبز شکوفاست، شعر من با تو
لبالب است ز شوق حضور تو، جانم
چه عاشقانه و گویاست، شعر من با تو
صفای آینهی بیغبار ایمان است
امید خاطر تنهاست، شعر من با تو
سرود رویش گلهای جاودانهی نور
طلوع روشن فرداست، شعر من با تو
تو از تبار گل، از نسل سبز دریایی
زلال خندهی دریاست، شعر من با تو
حدیث باغ و بهار و نسیم و لاله و گل
هزار باغ تماشاست، شعر من با تو
نوای دلکش باران، به ذهن تشنهی دشت
پر از امید و تمناست، شعر من با تو
خیال روی تو و خلوت شبانهی من
چراغ خلوت شبهاست، شعر من با تو
چه صادقانه! صمیمانه! «نسترن» میگفت
که جاودانه و پویاست، شعر من با تو
لینک مطلب
جان فدای حرمت، یار
خراسانی من!
چارهی درد و غم و
رنج پریشانی من!
میرسد نغمهات از
سبزترین پنجرهها
ای تو آرام دل خستهی
توفانی من!
میگدازد دل
حسرتزدهی شیدا را
شرر آه من و نالهی
پنهانی من
در شب هجر تو، هر
لحظه من و آتش آه
اشک داغ غم و این
دیدهی بارانی من
کاش! ما را نفسی
مژدهی دیدار دهی
بشنوی درد نهانی ز
غزلخوانی من
ای زلال نفس سبز تو،
آوای بهار!
وقت آن است که آیی،
به گلافشانی من!
چشم امید من و لطف و
کرامات شما
یاور ای یار خراسانی
من!
لینک مطلب
پنجرهی سبز
ماییم و دلزار و همان پنجرهی سبز!
با حال گرفتار و همان پنجرهی سبز!
ماییم و دلی سوخته از آتش حسرت
با چشم گهربار و همان پنجرهی سبز!
با جان لبالب ز غم و غصه و ماتم
در حسرت دیدار و همان پنجرهی سبز!
عمری همه حسرت همه ماتم، همه دوری
با غصهی بسیار و همان پنجرهی سبز!
با بال و پر خسته و با قلب شکسته
با یک دل بیمار و همان پنجرهی سبز!
آقا! به کرامات شما چشم به راهیم
سر بر سر دیوار و همان پنجرهی سبز!
میگفت ز غم «نسترن» ای ضامن آهو!
ماییم و دلزار و همان پنجرهی سبز!
لینک مطلب
پناه عوالــــــم ، به جسمــــــــم
روان
خدیو جهان ، مظهــــــــر
لامکـــــــــان
امام همــــــه خـــــاک و
افلاکیــــــــان
علی بن موسی الرضا ، زبند
گــــــران
به حق جــــــوادت نجاتــــــــم
بـــــده
تو فیاض جودی و فضــــل کــــــــرم
ولی خدائــی و گـــــــــردون
خـــــــــدم
رها کن مـــــرا از کمنــــد
ستـــــــــم
تو مشکل گشایــــــــی و ارام
جـــــــــان
به حق جــــوادت نجاتـــــــــم
بــــــــده
به دربــــار لطفــــــت
پناهنــــــده ام
تو فرمانــروایی و مـــــن
بنـــــــــده ام
گناهم زیاد اســت و شرمنــــــــده ام
ندارم به دل ، صبر و تاب و
تــــــــوان
به حق جــــوادت ثباتــــــــم
بـــــــــده
تو یار غریبـــــی و بنـــــده
نــــــــواز
برویم در رحمــت کـــــــــــن
فـــــــــراز
امانم بده ، کن مـــــــرا
سرفـــــــــراز
از ان گنـــدم خـــــــــــال
لعــــــــل روان
به حق جــــوادت زکاتــــــــم
بـــــــــده
زبار گنه ، روز من چون شب است
در ان لحظه و دم که جان بر لب اســـت
چو مرغ صبایم به تاب و تب اســـت
ندارم به کـــف ، زاده ره ،
ناتــــــــوان
به حق جوادت براتــــــــــم
بــــــــــده
علی بن موسی ، رضای خــــــــــدا
به نزد خداونــــد کــــــــن
التجـــــــــــا
که دارم بســــــی ارزو در
مــــــــلا
که بینم رخ ماه صاحــــــب
زمــــــــــان
به حق جـــــوادت حیاتــــــم
بــــــــده
لینک مطلب
بهترین انتخاب
هـر سـحر آفتاب من مولاست
همه شب ها شهاب من مولاست
به خراسان که جز کویری نیست
عـلـت انـتـساب من مولاست
سـینه ام دست رد زعالم خورد
آن کـه داده جواب من مولاست
از هـر آن چه به عمر دل بستم
بـهـتـرین انتخاب من مولاست
ورشـکستم به دور از این درگاه
چـون تـمام حساب من مولاست
مصطفی محدثی خراسانی
لینک مطلب
تـو مـثـل مـاه تـابون می درخشی
ز استـان خـراسـون مـی درخشی
تـو خـورشـیـدی و نـورت آفتابه
دل دشـمـن ز نـورت در عـذابـه
تـو مولایـی، امـامی، جان فدایت
گـشـوده بـال و پر، دل در هوایت
خراسـون بـوی عطر عـشق داره
امـام هـشتـم اونـجـا شهـریاره
در جـنـت در آن جـا بـاز بـاشه
خـدا آن جـا غـزل پـرداز بـاشه
هـنر آن جا، ادب آن جا، گل آن جا
شراب و عشق و شمع و بلبل آن جا
خـدا جـاری زچـشـم آسـمـونه
زمـیـن بـا اهـل عـالـم مهربونه
امـام هـشـتـمـیـن جـونم فدایت
گـشـوده بـال و پـر دل در هوایت
حـرم زیـبـاتـریـن جـای جهانه
بـرای هـر کـبـوتـر آشـیـانـه
پـنـاه بـی پـنـاهـان اون امـامه
کـه مـهرش بی حد و لطفش تمامه
شـب آن جـا مـأمن راز و نیـازه
دل پـاکـان ز عـالـم بـی نـیازه
گـل و سرو و سمن می روید آن جا
زمـان، تن در سحر می شوید آن جا
امـام اون جـا بـهـار چـارفصله
که دسـتونش به دست عشـق وصله
سیمین دخت وحیدی
لینک مطلب
به ره رضا سپردم، دل
درد آشنا را
به حریم عشق بردم، دل
پاک بیریا را
من و دامن وصالش، من
و درگه خدایی
که ز مهر مینوازد،
دل درد آشنا را
به در دگر نرفتم، ز
در خدای هرگز!
به جز از در رضایش که
شفاست، دردها را
ز درش ندیدهام من،
به جز از گرهگشایی
دل من نمیشناسد به
جز از رضا، رضا را
به رهش دو دیده دارم،
همه اشک غم دمادم
ندهم ز دست هرگز! در
خانهی رضا را
به حریم عشق رو کن.
به حریم کبریایش
که نظر کنی دمادم،
همه لطف کبریا را
ز در رضا طلب کن همه
آنچه را که خواهی
ز شرار غم رهایی، هم
ازین در است، ما را
به درش هماره رو کن.
که ز لطف مینوازد
دل دردمند ما را،
دلزار بینوا را
ز حضور بینصیبی، چو
به غیر رو نمودی
به جز از رضا که داند
به بلای ما، دوا را
نفسی بیا و بنشین. به
حریم بارگاهش
که نظر کنی دمادم همه
جلوهی خدا را
به ره رضا روان شو که
رضای حق بینی
به مراد میرساند ز
کرامتش، شما را
به خدا، سر ارادت همه
عمر برنگیرم
در عزت و کرامت، در
بخشش و عطا را
بنواز «نسترن» را به
کرامتی که داری
ز ره کرم برآور همه
آرزوی ما را
لینک مطلب
تا سر به سر کوی رضا باختهایم
با درد و غم عشق رضا ساختهایم
از خویش گذشتهایم در راه خدا
اول قدم عشق، سر انداختهایم
ای کاش! غمم را، ز دل آواره کنی
زنجیر غم از پای دلم، پاره کنی
آقا! به کرامتت قسم! میدانم
درد دل خستهی مرا چاره کنی
بهار آمد، شکوفا شد مدینه
دوباره سبز و زیبا شد، مدینه
گل آمد، از گلستان محمد
بهشت باور ما شد، مدینه
لینک مطلب