سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده میسازد پرسیده شد امر شما چگونه زنده میشود فرمود علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند نمود. بحارالانوار جلد 2 صفحه 30

امام رضا (ع) می فرمایند :

آخرین مطالب ارسالی
»ولادت حضرت محمد(ص) مبارک
»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

یارب زحالم آگهی کز تن روانم میرود

مانند گل از گلستان اکبر جوانم میرود

یارب گواهی کاین زمان شد جانب میدان روان

شبه رخ ختم رسل سرو روانم میرود

ای شبه خیر المرسلین مهلاً‌ که از داغت یقین

تا آسمان هفتمین آه و فغانم میرود

رفتی تو ای بابا برو ،‌بنگر که از داغت چسان

صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم میرود

یارب تو می باشی گواه کاکنون به سوی این سپاه

با سینه پر سوز و آه ،‌آرام جانم میرود

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:12 عصر نظر

من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم

صبحم زستاره سحرم دست کشیدم

شد روز جهان از نظرم تیره تر ازشب

آنجا که زنور بصرم دست کشیدم

دربادیه عشق زطوفان حوادث

من از شجر و از ثمرم دست کشیدم

با خون جگر این گهر افتاد به دستم

وز موج بلا از گهرم دست کشیدم

از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست

با داغ علی از جگرم دست کشیدم

همراه سفر بود مرا در سفر عشق

افسوس که از هم سفرم دست کشیدم

اثار شهادت به رخش دیدم و مردم

وقتی به به جبین پسرم دست کشیدم

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:10 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:9 عصر نظر

 

مُردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم

بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم

بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم

بر زخمهای دل شکنت بوسه می زنم

بوی تو می دهند دم دشنه ها ببین

بر نیزه های زخم،زنت بوسه می زنم

شاید لبی گشوده و بابا بخوانیم

قامت خمیده بر دهنت بوسه می زنم

هر سو دویده و تن تو جمع می کنم

بر تکه تکه های تنت بوسه می زنم

آرام تا به روی عبا می گذارمت

همراه عمه بر کفنت بوسه می زنم

ای خاک بر سرم که تو در خاک خفته ای

مردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:8 عصر نظر

 

گــفــت ای تـــازه جــوان نـوثـمـرم

دیــده بـگــشــا و بـبـین چشم ترم

ای گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــیــد

قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـیـد

خـیــز و بــابــا بــه کـنـارم بـنـشـین

مـاتـمــت کـرده مرا زار و غمین

ای پـسـر رفـتی و خون شد دل من

ســیــل غــم کند ز بن حاصل من

عـلـی ای یـوســف گــل پــیــرهــنم

مـن چـو یـعــقــوب دچـــار مـحنم

ای جوان چشم بره، خواهر توست

مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست

نـوجـوان اکـبـرم ای نـیـک خـصال

ایـکـه بودی به نبی،‌شبه و جمال

هـیـجــده ســالــه مـن خـیز ز جـای

گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزدای

عـلی ای کـوکــب تــابـــان ســحـــر

بــود کــوتــاه چــه عـمـر تو پسر

ای دریــغـــا کــه ز بـیـداد زمـــــان

بــاغ امـیـد دلــم گــشــتــه خزان

شـد تـنــت پــاره ز تــیـــغ اعــــــدا

ایــن چـه حـالـسـت فــدایـت جـانا

نــازنـیـن پـیــکـر تـو از چه بخاک

بــیــنـم افـتـاده و لیکن صد چاک

داغ جــانـکـاه تـو پـرسـوخــت مرا

فـاش گـویم که جگر سوخت مرا

روشــنــی بـخـش بـکـاشـانــــه دل

بــی تــو تـاریـک بــود خـانــه دل

حـیـف و صـد حـیـف فتادی تو ز پا

بــعــد تــو خــاک بــفـــرق دنــیـا

تــن مـجــروح تــرا ای پــســــــرم

نـتــوانــم کــه بــرم ســوی حـرم

خــم شــد و چــهــره اکـبـر بـوسـید

گــل پــر پــر شــده اش را بـوئید

بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت

با کسم نیست دگر گفت و شنفـت

هــر زمـان لـب بـگـشایم به سخن

گـویــم ای اکـبـر مـن اکـبـر مـن

گــو «حـیـاتـی»‌ ز مـصیبت لب بند

نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:7 عصر نظر

ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره

ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره

جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت

کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره

ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک

با تیغ زخم می‌زد بر زخم او دوباره

در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من

جز اشک نیست مرحم ،جز آه نیست چاره

زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من

با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره

وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم

جای نفس برآید، از سینه‌ام شراره

ای جان رفته از دست ،بگشای دیده از هم

جانی بده به بابا ،حتی به یک اشاره

دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد

فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره

چون ماه نو خمیدم، با چشم خویش دیدم

خورشید غرق خون را، در یک فلک ستاره

دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم

افتاد یاس خونین ،با زخم بی‌شماره

جسم عزیز جانم ،چون دامن زره شد

از زخم هر پیاده ،از تیغ هر سواره

افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک

میثم بر آن تن پاک ،خون گریه کن هماره

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:7 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:6 عصر نظر

 

شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز

بهر مخالفان عراق آن مه حجاز

در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب

کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز

زآن انجمن رسید بانجم غباز غم

زآن دوده رفت بگردون دون نواز

شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت

کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز

پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز

همواره باد نخل مراد تو سرفراز

مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد

بهر جهاد بد منشانم خط جواز

رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم

پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز

با مادر شکستة خود در وداع گفت

در هجر من مسوز بسودای من بساز

شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش

گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز

و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود

روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز

گفتا بر این گروه گواهی که میکنند

آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز

چون میشدیم مایل روی رسول تو

ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز

یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم

ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز

برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم

تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:5 عصر نظر

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

 

 

سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت

پیش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت

مأذنه کرببلا بود و اذان سر مى‏داد

بر لبش نغمه تکبیر و به میدان مى‏رفت

بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود

زیر قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت

زینب اسپند به کف داشت و دل مى‏سوزاند

یوسف کرببلا جانب کنعان مى‏رفت

اشک مى‏ریخت به پشت سر او آب نبود

به بیابان بلا، جان سلیمان مى‏رفت

دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت

گوئیا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت

صفحه اول ایثار، چو مى‏خورد ورق

مصحف عشق سوى صفحه پایان مى‏رفت

گیسویش در طیران بود و به دستان نسیم

دست از دل شده با موى پریشان مى‏رفت

پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت

آب مى‏کرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت

رفت میدان و دل شاه دگر بار شکست

لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شکست

دست بر گردن مرکب سوى بازار آمد

یوسف کرببلا رونق بازار شکست

هرکه با هرچه به کف داشت خریدارش شد

عضو عضو بدن آن بت عیار شکست

نیزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند

بى صف آمد یکى و پهلوى آن یار شکست

نرخ شمشیر چه سنگین و گران بود کزان

باز هم فرق سر حیدر کرار شکست

ناله سرداد و سرآسیمه شه آمد به سرش

دلش از دیدن آن منظره بسیار شکست

پاى بر روى زمین مى‏زد و بابا مى‏گفت

دل خورشید از این واقعه صد بار شکست

یک طرف قطعه‏اى و قطعه دیگر طرفى است

زین مصیبت الف قامت دلدار شکست

بر سر نعش على غصه ز جان سیرش کرد

لرزه  افتاد  به  زانو  و  زمین  گیرش  کرد

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:4 عصر نظر

دلبردة من عاشق شیدا شدة ای تو

پوشیده کفن باز چه زیبا شدة ای تو

از دیده مروجان من این دل شده ویران

من تشنة تو آبحیاتی تو لب عطشان

جز آه نمانده است در این سینه سوزان

با دیدة من بین که چه غوغا شدة ای تو

آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی

من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی

از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی

در راه بلا رهبر لیلا شدة ای تو

دل از همه کس من که بریدم بتو بستم

بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم

از دوری تو ناله کنم تا که من هستم

با خون دلم دلبر رعنا شدة  ای تو

یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم

از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم

حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم

بیند کفنت دیده غم افزا شدة ای تو

کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا

محشر شده از دوری تو خاطر لیلا

تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما

ای محشر من چونشده برپا شدة ای تو

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  9:3 عصر نظر

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.
Copyright © 2008 - 2010 All Right Reserved , www.behesht8.ir