سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده میسازد پرسیده شد امر شما چگونه زنده میشود فرمود علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند نمود. بحارالانوار جلد 2 صفحه 30

امام رضا (ع) می فرمایند :

آخرین مطالب ارسالی
»ولادت حضرت محمد(ص) مبارک
»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/8/25 ساعت  1:52 صبح نظر

 

بر سر دارم و از سوز غمت می سوزم 

تا بیایی به رهت دیده خود می دوزم

 از سر دار به لبهای پر از خون و درد

زیر لب ناله زدم عزیز زهرا (س) برگرد

مسلمت همنفسی غیر غم ودرد نداشت

به خدا کوفه به جز طوعه دگر مرد نداشت

ز سر صدق کسی الفتی ابراز نکرد 

هرچه گشتم احدی در به رویم باز نکرد

آمدند و همه بر دامن من چنگ زدند

شام همانها زسر بام به من سنگ زدند

به سر راهم و بر بام کمین بنشستند

سر سردار تو از سنگ جفا بشکستند

 بین این قوم کسی حرمت من پاس نداشت

آنکه بشکست سرم ذره ای احساس نداشت

منکه پیوسته چنین ناله بر لب دارم

ترس از روز ورود تو و زینب(س) دارم

ترسم آنست که بر پای گلت خار افتد

گـذر قافــله ات بـر سـر بازار افـــتد

                                                                         

مجید رجبی

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/8/25 ساعت  1:46 صبح نظر

 

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند

در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند

ما را به چند کیسه ی درهم فروختند

مولا میا به کوفه،که قید تو را زدند

از پشت بام بر سر این پیک نامه بر

با خنده سنگ های زمخت جفا زدند

هرسنگشان دقیق به لب می خورد حسین

از آن هزار سنگ،یکی را خطا زدند!؟

آن هم که خورد گوشه ی پیشانیم،ولی

با قصد امتحان به جبین شما زدند

تا روی میخ جلوه نمایی کند سرم

از خون به گیسوان سپیدم حنا زدند

افتادم از بلندی و غضروف های من

با لحن جانگداز، شما را صدا زدند

اما سه هفته بعد شنیدم ز روی دار

طبل شروع غائله ی کربلا زدند

                                                                                 وحید قاسمی

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/8/25 ساعت  1:42 صبح نظر

 

میا کوفه گل زهرا

ببین شد مسلمت تنها

خداحافظ خداحافظ

شدم قربانیت مولا

حسینم واى حسینم واى (2)

نگر آویزه دارم

غم عشقت بدل دارم

ببین احرام خون بستم

که حجم را بجاى ارم

حسینم واى حسینم واى (2)

صفا و مروه ام باشى

منا و کعبه ام باشى

مقام و حجر و رکن من

حریم قبله ام باشى

بود ذکر دلم یا رب

بگریم در دل این شب

که با این کوفه ویران

چه سازد خواهرت زینب

حسینم واى حسینم واى (2)

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/8/25 ساعت  1:40 صبح نظر

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  4:28 صبح نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  3:15 صبح نظر

لبم شهد و دهانم چشمه و فیض و کلامم جان
سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش
امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر
که تا شام ابد بادا سلام از حی منانش
لقب باقر، محمّد نام او، کنیه ابا جعفر
تعالی الله از این کنیه و این نام و عنوانش
رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش
جهان فضل تا شام ابد، مدیون احسانش
سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش
سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش
عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد
اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش
عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را
که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش
چراغ روشن دل‌هاست قبر بی چراغ او
چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش
نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را
سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش
ضریحش کعبه ی دل بود و ایوانش بهشت جان
الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش
شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی
میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش
کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم
خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش
فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را
که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش
گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش
گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش
ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش
تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش
کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز
که ریزد قطره ی اشکی بر او از چشم گریانش
مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم
که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش
به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را
که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش
اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را
نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش
دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا
کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش
دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش
نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش
بوَد در شعله ی جانسوز، نظم «میثمش» پیدا
غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  3:13 صبح نظر

 

از روز ازل شور حسینی به سر افتاد
از داغ غمش سوختم و بال و پر افتاد
هر قلب شکسته تپشش ذکر حسین است
با ذکر حسین در دل عالم اثر افتاد
آنقدر من از کرببلا مست و خرابم
کز بدو تولد عطشش در جگر افتاد
صد پاره ز غم شد دل غرقابه به خونم
آن روز که در وادی عشقم گذر افتاد
آن لحظه که گلها ز عطش سوخته بودند
دیدم ز فرس خونی و زخمی قمر افتاد
یکباره سر و پای وجودم همگی سوخت
آندم که حسین بر سر نعش پسر افتاد
جانسوزتر از آن همه دردی که کشیدم
دیدم سر شش ماهه چو گل، از شجر افتاد
یک خنجر غرقابه به خون دیدم و مُردم
آن لحظه که بر گودی مقتل نظر افتاد
گوئی که همه بال ملائک ز شرر سوخت
تا بر تن هر خیمه ز کینه شرر افتاد
ای وای که من آرزوی مرگ نمودم
آن لحظه که جان پدرم در خطر افتاد
افتاد ز بس روی زمین، عمه رقیه
صد خرمن آتش به دل و بر جگر افتاد
صد بار بمیرم بِه از آن تا که ببینم
چشم پدرم بر سر و بر تشت زر افتاد
با این همه دردی که نهان در دل من شد
دیگر شجر زندگیم از ثمر افتاد

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  3:8 صبح نظر

خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا
قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا
شمعی شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی
غم ها کشیدی از بلا، ای یادگار کربلا
ای آنکه در کرب و بلا، گفتی به عمه رازها
کن راز زینب برملا، ای یادگار کربلا
ای همصدای کودکان، همبازی بنت الحسین
کی می زنی دل را صلا، ای یادگار کربلا
ای آشنا با تشنگی، ای هم صدای العطش
دل بردی از اهل ولا، ای یادگار کربلا
ای آنکه بین حجره ات، در لحظه های آخرین
ذکرت حسین و کربلا، ای یادگار کربلا
فطرس به شام ماتمت، آخر چه گوید از غمت
چشمش به گریه مبتلا، ای یادگار کربلا

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  3:4 صبح نظر

 

سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگیّ لاله های در چمن بود
من تشنگی در خیمه را احساس کردم
یاد از دو دست خونی عباس کردم
من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جد غریبم را بریدند
من دیده ام در وقت تشییع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغی پر شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه
گر چه که من مسموم از زهر هشامم
من کُشته ی ویرانه ای در شهر شامم
دیدم که پر می زند همسنگر من
در خاطرم شد زنده یاد مادر من

 

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در شنبه 89/8/22 ساعت  3:2 صبح نظر

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.
Copyright © 2008 - 2010 All Right Reserved , www.behesht8.ir