سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده میسازد پرسیده شد امر شما چگونه زنده میشود فرمود علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند نمود. بحارالانوار جلد 2 صفحه 30

امام رضا (ع) می فرمایند :

آخرین مطالب ارسالی
»ولادت حضرت محمد(ص) مبارک
»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص

  * ابوالقاسم حسینجانی

آسمان، سرپناه مولا بود
و زمین، کارگاه مولا بود

عاشقی، پابه‌پای او می‌رفت
چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه می‌کرد، دلبری می‌کرد
مهربانی، سپاه مولا بود

عدل و آزادگی، که گم می‌شد
چشم مردم، به راه مولا بود

روز، هر چیز داشت؛ از او داشت
و شبان، شاهراه مولا بود

روز و شب را، به کار، وا می‌داشت:
این، سپید و سیاه مولا بود!
آب، از الغدیر، برمی‌داشت
مَشربی، که گواه مولا بود

کوفه، هرچند هم، که بد می‌کرد
باز هم، در پناه مولا بود!

پدر خاک بود و، خاکی بود
بی‌گناهی، گناهِ مولا بود

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  9:1 عصر نظر

اى که در هر نیکویى آراسته یزدان تو را

 جمله دارى خود، چه گویم این تو را یا آن تو را


کرده یزدانت همى انباز با حور بهشت

 و آنچه بخشد حور را، بخشیده صدچندان تو را


در کنار خویشتن پرورده رضوانت بناز

تا کندفرمانروا بر حور و بر غلمان تو را


زلف طرار تو زان پس حیله ها انگیخته است

 تابه افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را


نا نیابد مر تو را بار دگر رضوان خلد

هر دم اندربند و چین خود کند پنهان تو را


با همه کوشش نیابد مر تو را رضوان و من

یافتم از فر مدح حجت یزدان تو را


شیر یزدان بوالحسن آن کس چو بنگارى مدیح

نه فلک گردد طراز دفتر و دیوان تو را


اى مهین سلطان ملک هستى اى کاندر غدیر

کرده حق بر هر دو گیتى سید و سلطان تو را


مر تو را تشریف امکان داد یزدان از ازل

 تا کندزیب و طراز عالم امکان تو را


ذات تو قائم به یزدان ، ذات ما قائم به توست

جلوه ذات اند عقل و نفس و جسم و جان تو را


مرمرا باید زبانى دیگر و طبعى دگر

 تا شوم چونان که شایسته است مدحت خوان تو را


با زبانى این چنین و با بیانى این چنین

 خود کجاشاید سرودن مدحتى شایان تو را


نک زدم از راستى در دامنت دست امید

 فرخ آن کز راستى زد دست در دامان تو را

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  9:0 عصر نظر

  ( آیتى بیرجندى ت : 1310 ه . ق - و: 1350 ه . ش )

بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز

 لطف توروحپرور و ناز تو جانگداز


اندر شکنج زلف تو دل رفت و برنگشت

 کوخسته بود و راه بسى دور و بس دراز


اى آفرین به نرگس مستت بنازمش

 کز یک نگه گرفت جهانى به ترکتاز


از ترکتاز چشم تو ویران حصار دل

شهرى خراب و ریخته در وى سپاه ناز


ساقى بیا که روز نشاط است و صبح عید

گردون به رقص اندر و ناهید نغمه ساز


رضوان گلاب و مشک فشاند ز باغ خلد

برمحفلى که راست شد امروز در حجاز


جبریل ایستاده که یابد نفوذ امر

در خطبه مصطفى لب جان بخش کرده باز


منبر کشیده سر به سوى کرسى فلک

 و این بلعجب که بود چنان منبر از جهاز


اى شاهباز سدره نشین بال و پر گشاى

 بر دوش ودست شاه سزد جاى شاهباز


برهان خویش خواست چو ماهى در آسمان

کردش بلند تا نگرندش بر آن فراز


آن راز را که در دل عالم نهفته بود

 برداشت عقده از دل و بنمود کشف راز


گفت این که بنگریدش : هذا ولیکم

 دارید اگرکه چشم بصیرت ، کنید باز


هم حجت من آمده هم مدعاى من

 از حجت است دعوى حسن تو بى نیاز


بین مجاز تا به حقیقت بسى ره است

 حق را زباطل است چو خورشید امتیاز


امروز شیعیان على در غدیر خم

چون گل شکفته روى و چو سروند سرفراز


چون سوسن و هزار به هنگام تهنیت

 سلمان مدیح گستر و حسان سخن طراز


یا صاحب الولایه یا مرتضى على

اى کرده لطف جانب درویش در نماز


بنهاده بر امید کرم بنده آیتى

 بر آستان جاه وجلالت رخ نیاز




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:58 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:57 عصر نظر

بتى که راحت جان لعل روح پرور اوست ----- کمندگردن مه ، طره معنبر اوست
رخش ز خوبى محتاج زیب و زیور نیست ----- چراکه حسن خداداد زیب و زیور اوست
به سرو ماند بالاى او اگر دیدست ----- کسى که سروروان ماه آسمان بر اوست
به مه ندارد نسبت بتى که چشمه روز ----- به زیر طره شبرنگ سایه پرور اوست
دل صنوبرى من چوبید مى لرزد ----- ز بس تمایل درقامت صنوبر اوست
گرفته زلفش در مشت ، آتش زردشت ----- به تابناک رخش بین که جاى آذر اوست
شگفت نیست اگر خال او نمى سوزد  ----- ز تاب چهره ، که این آتش ، آن سمندر اوست
رخش چو دسته گل چیده صبحدم از باغ ----- به گرددسته گل بسته سنبل تر اوست
بـه مـلـک حـسـن و ملاحت شهست و خال و خطش ----- کشیده هر طرفى صف، به جاى لشکراوست
بلى ز زلف و خط و خال ، لشکرى دارد ----- ولى زجان و دل عاشقان معسکر اوست
گرفته ابرویش از جبهه تا به زلف ، مگر ----- چوذوالفقار على کفر و دین مسخر اوست
بزرگ حجة یزدان ، ولى بارخداى ----- که هم وصى رسول است و هم برادر اوست
شهى که هست مى حب او ز خم غدیر ----- مییى که هر دو جهان مست نیم ساغر اوست
قضا مطاوع یک دست او بود، لیکن ----- قدر متابع فرمان دست دیگر اوست
اگر چه افسر لولاک بر سر، احمد راست ----- طرازافسر لولاک پاک گوهر اوست
و گر چه کوثر و باغ بهشت ، زان نبى است ----- به دست ساقى کوثر بهشت و کوثر اوست
هر آن که روى خدا را به چشم مى خواهد ----- بگو به روى على بنگرد که مظهر اوست
درست ، دیدن او دیدن جمال خداست ----- چرا که آینه حق نماى ، منظر اوست
اگر که شرط وصایت به علم و فرهنک است ----- نبى مدینه علم و وصى او در اوست ...
درین همایون روزى که آفرینش را ----- سرور وسور ز عید نشاط گستر اوست
سه روز خامه تکلیف نیست ، تا هر کس ----- کندنشاط و خورد مى اگر میسر اوست
براى نص ولایش درین همایون عید ----- نزول وحى خدا بر دل پیمبر اوست
یکى ز قرآن یا ایهاالرسول بخوان ----- که حکم بلغ ،فرمان پاک داور اوست
هر آن که منکر این آیتست و این قرآن ----- نظر به پاکى ذیل و عفاف مادر اوست
اگر وصى پیمبر هم از پیمبر نیست ----- چه اعتماد به دین و به شرع انور اوست




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:57 عصر نظر


برخیز که ملک جان ، گردید بهشت آیین
بستند به هر بستان ، از لاله و گل آذین
شادند همه یاران ، کس نیست دگرغمگین
بنگر به دو صد عنوان ، با چشم حقیقت بین
کز راه به باغ دین ، آمد مه فروردین
با جلوه بلقیسى ، با فر سلیمانى
نوروز به بستان زد، خرگاه به فیروزى
افراشت لوا هرسو، با نزهت و بهروزى
شد باد صباگل را، چون بنده به دریوزى
بلبل بر گل آمد، با نغمه نوروزى
برخیز و بزن بر هم ، آیین غم آموزى
دل را برهان یکدم ، از بى سرو سامانى
رفت از دل ما ماتم ، سور از پى سورآمد
طى گشت زمان غم ، هنگام سرورآمد
شادى ز پى شادى ، نور از پى نورآمد
عیش و طرب از هر سو، ما را به حضورآمد
از هر شجرى رنگى ، اکنون به ظهور آمد
در باغ گل و بلبل ، رفتند به مهمانى
امروز جهان دین ، چون خلد مخلدشد
آیین خداوندى ، بر خلق مجدد شد
دین گشت دگر محکم ، اسلام مشیدشد
جبریل به امر حق ، نازل به محمد(ص )شد
یعنى على عالى ، امروز مؤید شد
تا تکیه دهد زین پس ، بر مسند سلطانى
آن مهر سپهر دین ، و آن شاه امم حیدر
آن کس که بود یکسر، بر خلق جهان رهبر
هم بر عربان رهبر، هم بر عجمان سرور
از طاق حرم بتها، گردید نگون یکسر
چون پاى نهادى او، بر شانه پیغمبر
با امر رسول حق ، در خانه یزدانى
اى آن که بود مهرت ، سرمایه انس و جان
از یک نظر لطفت ، هر درد شود درمان
تا در دو جهان گردد، هر مشکل ما آسان
بر روى محبانت ، بگشا درى از احسان
تا باز رسد این سر، روزى به سرو سامان
لطفى به نجومى کن ، اى مظهررحمانى




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:55 عصر نظر

  ;( حاج میرزا حبیب خراسانى ت : 1266 ه و: 1327 ه . ق )

اى گلرخ دلفریب خود کام

وى دلبر دلکش دل آرام


شد وقت که باز دور ایام

گامى بزند موافق کام


برخیز تو نیز آسمان وار

یکروز به کام ما بزن گام


بستان و بده بگو سرودى

برخیز و برو بیا بزن جام


چون خرمن گل به عشوه بنشین

چون سرو روان به جلوه بخرام


از شام به عیش کوش تا صبح

وز صبح به طیش باش تا شام


امروز بگو مگر چه روز است

تا گویمت این سخن به اکرام


موجود شد از براى امروز

آغاز وجود تا به انجام


امروز ز روى نص قرآن

بگرفت کمال ، دین اسلام


امروز به امر حضرت حق

شد نعمت حق به خلق اتمام


امروز وجود، پرده برداشت

رخساره خویش جلوه گر داشت


امروز که روز دار و گیر است

مى ده که پیاله دلپذیر است


چون جام دهى به ما جوانان

اول به فلک بده که پیر است


از جام و سبو گذشت کارم

وقت خم و نوبت غدیر است


برد از نگهى دل همه خلق

آهوى تو سخت شیرگیر است


در عشوه آن دو آهوى چشم

گر شیر فلک بود،اسیر است

 


در چنبر آن دو هندوى زلف

خورشید سپهر،دستگیر است


مى نوش که چرخ پیر امروز

از ساغر خورپیاله گیر است


امروز به امر حضرت حق

بر خلق جهان على امیراست


امروز به خلق گردد اظهار

آن سر نهان که درضمیر است


آن پادشه ممالک جود

در ملک وجود بر سریراست


چندان که به مدح او سرودیم

یک نکته ز صدنگفته بودیم




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:53 عصر نظر

در تهنیت عید غدیر و مدح امیرالمؤمنین على (ع)


اى رخت چون ارغوان بشکفته در فصل بهار

ارغوانى باده ده کامد گل سورى ببار


باغ خرم گشت و بستان سبز، نوش آن سرخ مى

کز چمن شد زردى فصل دى از باد بهار


مسند اندر جویبار افکن به زیر سرو بن

 اى قدت در راستى چون سرو اندر جویبار


لاله گون مى نوش و بوس از غنچه لب ده مرا

  - اى ز لعلت غنچه ، دل پر خون و لاله داغدار


روز روز عشرتست و دور دور ساغر است

فصل فصل نوبهار و وقت وقت باده خوار


شغل و کار ار هست رو بگذار تا وقت دگر

 روزمى خوردن بود اى دون نه وقت شغل و کار


گر صراحى و سبو از مى تهى شد باک نیست

 روشرابى از خم آر، اى ماهرو تا کى خمار


باده خم خم ده به مى خواران که از خم غدیر

ساقى کوثر دهد ما را شرابى خوشگوار


باده اى میخانه اش عرش و خدایش مى فروش

حامل مى جبرئیل و مصطفایش میگسار


هر که این ساقى نخواهد، زندگى بر وى حرام

 هرکه این ساغر ننوشد عیش بادش زهر مار


این مى اندر جام آدم صاف شد تا شد صفى

 این مى اندر کام نوح آمد که آمد رستگار


این مى ابراهیم خورد و مست گشت و بت شکست

 شد بر او بر دو سلام ، از شعله نمرود، نار


نشاه این مى نداند غیر رند باده نوش

 مستى این مى نداند غیر مست هوشیار


این مى از حب ولاى آن کسى آمد که اوست

 هم وصى مصطفى و هم ولى کردگار


شمسه آیین امیرالمؤمنین ضرغام دین

 کامد ازبازوى او ارکان ایمان استوار


دست حق ، بازوى پیغمبر که دست و تیغ او

 کرده دین مصطفى را تا قیامت پایدار


آن که از جام ولایش آفرینش جرعه نوش

 وان که از خوان عطایش ما سوى اللّه ریزه خوار


در درج انما و ماه برج هل اتى

 شاه تخت لافتى داراى سیف ذوالفقار


اختران را نیست بى خط جواز او مسیر

 آسمان راهست در راه نیاز او مدار


بوتراب از خاکسارى کنیتش ، لیکن بود

 آسمان از مسکنت بر آستانش خاکسار


گر خدا را بنده اى باشد همین مولاى ماست

ورنه حق بندگى را کس نباشد حقگزار..


از مدیح او خدا داند سرا پا عاجزم

 پیش فرزندش کنم اقرار عجز و انکسار


شاه اقلیم ولایت بوالحسن کامد ز قدر

 عرش اعظم پیشگاه و جبرئیلش پیشکار...

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:52 عصر نظر

در تهنیت عید غدیر و مدح امیرالمؤمنین (ع)


بسى نمانده که از فر ماه فروردین

 چمن شود زطراوت همال خلد برین

به رنگ و بوى بماننده بهشت شود

جهان ز مقدم اردیبهشت و فروردین

بهار آید و گلزارها بیاراید

 به لاله و گل وریحان و سنبل و نسرین

برآید از دو بناگوش خاک لاله و گل

 چنان که ازغرفات بهشت ، حورالعین

دمد ز خاک به جاى بنفشه لعل کبود

 فتد ز شاخ ‌به جاى شکوفه در ثمین

ز نکهت گل آید نسیم غالیه ساى

 ز بوى سنبل گردد هوا عبیر آگین

دو چشم ابر بگرید چو دیده فرهاد

 دهان ، چوغنچه گشاید به خنده شیرین

نسیم باد برآرد گل از گل تیره

 سرود مرغ زدایدغم از دل غمگین

برآورند همه خفتگان مهد چمن

 به دستگیرى باد صبا، سر از بالین

هزار چندان نسرین و یاسمن بینى

 که کاست درمه کانون و موسم تشرین

گرفته بینى گلبن به دست ، دسته گل

 براى جلوه در انظار نرگس مسکین

چنان که دست خدا را رسول بارخداى

 گرفت روز غدیر از براى جلوه دین


بزرگ آیت یزدان امیر بدر و حنین

 على که تارک فخرش رسد به علیین

على کزو شرف اندوخت ملت بیضا

 على کزوادب آموخت جبرئیل امین

على کز ایزد علام حجتى است قوى

 على که برهمه اسلام آیتى است مبین

موافقش به جنان آب خورده از کوثر

 مخالفش به سقر غسل کرده در غسلین

نه در جهنم اعداى او کشند عقاب

 که سجن تن همگان راست بدتر از سجین

ز مادر و ز پدر در جهان نبیند مهر

 کسى کزو به دل اندر نهفته دارد کین

نه او به روز غدیر از خدا ولایت یافت

که پیش از آدم بر این مقام بود مکین

 نبود اگر ز خدا ناخداى کشتى نوح

 زموج طوفان خشکى نیافت روى زمین

به زیر سایه او یونس آرمید چو گشت

 برون زاشکم ماهى ، به سایه یقطین

اگر سلیمان جن و بشر به فرمان داشت

 چو شاه اسم على کرده بود نقش نگین

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:50 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/9/2 ساعت  8:49 عصر نظر

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.
Copyright © 2008 - 2010 All Right Reserved , www.behesht8.ir