سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده میسازد پرسیده شد امر شما چگونه زنده میشود فرمود علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند نمود. بحارالانوار جلد 2 صفحه 30

امام رضا (ع) می فرمایند :

آخرین مطالب ارسالی
»ولادت حضرت محمد(ص) مبارک
»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص

ای ماه خون گرفته که امشب بر آمدی

نازم سرت، به سرکشی دخترآمدی

تو باغبان عشقی و از دشت لاله ها

در پیش یک چمن گل نیلوفر آمدی

دشمن گر فته کلبه ما را ز چهار سو

ای دلنواز من ز کدامین در آمدی

راضی به زحمت تو نبودم کاین چنین

بر دیدن رقیه خود با سر آمدی

جان منی که بر لب من آمدی پدر

عمر منی که گوشه ویران سر آمدی

یادم بود که رفتی و اصغر بدوش تو

اینک چرا بدون علی اصغر آمدی

از بزم ما خرابه نشینان دگر مرو

ای ماه خون گرفته که امشب بر آمدی

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:8 صبح نظر

امشب ای ماه که هنگام سحر تافته ای

کلبه تیره مارا زکجا یافته ای؟

اینکه تابیده ای ای بدر در این پنجم ماه

بهر آسایش ما بوده که بشتافته ای

دیدمت بر سر نی صبر نمودم ای سر

بینت حال که با جبهی بشکافته ای

کو جوانان بنی هاشمی و یارانت

زچه تنهایی و از آن همه رو تافته ای

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:8 صبح نظر

من پاک سلاله ی حسینم
زهرای سه ساله ی حسینم
گنجی به دل خرابه ی شام
در شام شدم سفیر اسلام
من زینب دیگر حسینم
من سوره ی کوثر حسینم
روح شرف و قیام دارم
یک کرببلا پیام دارم
نور شهداست هاله ی من
شمشیر خداست ناله ی من
احیاگر عشق و شور و حالم
قرآن حسین خط و خالم
عشق آمده سرفراز از من
عباس کشیده ناز از من
گردونه ی صبر پای بستم
گلبوسه ی حور روی دستم
از وادی کربلا خروجم
تا شام بلا چهل عروجم
ماه رخ من که بی قرینه است
خورشید گرفته ی مدینه است
هر چند که دختر حسینم
آئینه ی مادر حسینم
بگذاشته بر تنم نشانه
کعب نی و سنگ و تازیانه
صد کوه بلا به دوش بردم
خم گشتم و سرفراز مردم
عالم همه کربلای من بود
زینب سپر بلای من بود
نفرین هماره باد بر شام
وا... مرا زدند در شام
کردند ز غم کباب ما را
بستند به یک طناب ما را
با آنکه عزیز بوترابم
بردند به مجلس شرابم
آنشب که پدر به خوابم آمد
خورشید سحر به خوابم آمد
لب تشنه به خواب آب دیدم
گمگشته ی خود به خواب دیدم
من حنجر پاره پاره دیدم
در دامن خود ستاره دیدم
با گریه عقیق سرخ سفتم
حرف دل خود به دوست گفتم
بگذار سرت به بر بگیرم
یک بوسه بگیرم و بمیرم
یک بوسه گرفت و داد هستش
افتاد سر پدر ز دستش
یک بوسه گرفت و گفت بدرود
این رمز کمال و عاشقی بود

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:6 صبح نظر

فدای آبله هایت، رقیه گریه نکن

فدای تاول پایت، رقیه گریه نکن

تمام شد غمت ای دخترک که در دل شب

خدا نموده عنایت، رقیه گریه نکن

در این خرابه، در این شام تیره مهمانی

رسیده است برایت، رقیه گریه نکن

سری بریده به دیدارت آمده ست امشب

اثر نمود دعایت، رقیه گریه نکن

ببند بار سفر را که با پدر بروی

به سوی کوی خدایت، رقیه گریه نکن

به آسمان نگر آنجا که مادرت زهرا

زند به گریه صدایت، رقیه گریه نکن

شده ست پنج صفر روز عید قربانت

خرابه گشته منایت، رقیه گریه نکن

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:5 صبح نظر

ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت

سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت

ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک

شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت

ز بس که پای برهنه دوید در پی سر

به خار های مغیلان را ه عادت داشت

شبیه عمه مظلومه سخت می نالید

به روضه های غم قتلگاه عادت داشت

نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز

شبیه جده خود با پگاه عادت داشت

نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست

تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:4 صبح نظر

تا کی ز تن درد فراقم جان بگیرد
امشب دعا کن عمر من پایان بگیرد
گیرم وضو از اشک و رویت را ببوسم
آنسان که زهرا بوسه از قرآن بگیرد
با من بگو کی دیده یک طفل سه ساله    
رأس پدر را بر روی دامان بگیرد
با من بگو کی دیده یک مرغ بهشتی        
چون جغد جا در گوشه ی ویران بگیرد
با من بگو کی دیده طفلی در خرابه
اشک پدر را با لب عطشان بگیرد
با من بگو کی دیده اشک میزبانی
خاکستر و خون از رخ مهمان بگیرد
با من بگو ای جان بابا، با چه جرمی
دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
با من بگو کی دیده با رسم تصدق
ریحانه ی زهرا ز مردم نان بگیرد
دست ار نداری با دو چشم خود دعا کن
زخم دل من از اجل درمان بگیرد
«
میثم» سزد در ماتمم آنسان بگریی
کز سیل اشکت چرخ را طوفان بگیرد

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:4 صبح نظر

 

 

بـخـواب بـر سـر زانــوی خـسـتـه ام، سـر بـابـا !

مـنـم هـمــان کـه صـدا می زدیــش: دخـتـر بـابـا

دلــم گـرفــت از ایـن کـوچـه هــای ســرد غریبـه

چـه دیـر آمـدی ای ســـر ! کجاسـت پیکــر بـابـا؟

مـیـان شــــام سیــاهـــی کـه یـک سـتـــاره نـدارد

دلــم خـوش اســت به نــور حضـور پـرپـر بـابـا

چـرا نبـود در آن روز، فـرصـتـی کـه خـدایـــــا

مـن ســه ســالــه شــوم، پـاســدار سـنـگـر بـابـا؟

چه خوب می شد اگر می شد این پرنـده کوچک

مـیـــان خــــون و پـریــدن، فــدای بــاور بــابــا

صـبـور بــاش! ســرت سـربـلـنـد بــاد، مـبـــادا!

نـگـــــاه دشـمـنــی افـتـــد، بــه دیــده تــر بـابـــا

بــخــوان برای من امشب در این سکوت خرابه

کـه خــواب ســرخ بـبـیـنـم، بـریـده حنجـر بـابـا

دلــم گـرفــت از ایــن کـوچــه هـای سرد غریبه

چــه دیـر آمـدی ای ســر! کجــاست پیکـر بابـا؟

مــرا بـبـر بـه دیــارم بـه کـوچــه هــای مدینـه

بـه خـانـه مـان، بـه هـمـان کـلـبـه مـحـقـر بابـا

بـخـواب بـر سـر زانـوی خسـتـه ام، سـر بـابـا!

و چـنـد لـحـظـه بعـد، آن صـدای گـریـه نیامـد

رسـیـده بـود گـل کـوچـکـی، بـه مـحـضر بابا

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:2 صبح نظر

ای همنشین زینب، نام حسینت بر لب

داری چه آتشین تب، من در کنارت امشب

با گریه تو گریم

در این سفر به هرجا، در سیر کوه و صحرا

گوئی: کجاست بابا؟ من مات ازین تمنا

با گریه تو گریم

ای دخت پاک لولاک، گریان ز داغت افلاک

خفتی به سینه خاک، چون اشک تو، کنم پاک

با گریه تو گریم

گاهی به یاد اکبر، گاهی ز داغ اصغر

داری دلی پر آذر، ای دخت نازپرور

باگریه توگریم

چون می‌کنم نظاره، از بهر گوشواره

گوش تو گشته پاره، دارم غمی دوباره

با گریه تو گریم

از آن هجوم و یغما، آثار خشم اعدا

بر چهره تو پیدا، ای یادگار زهرا

با گریه تو گریم

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:1 صبح نظر

اى عمه بیا تا که غریبانه بگرییم

دور از وطن و خانه ، به ویرانه بگرییم

پژمرده گل روى تو از تابش خورشید

در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم

لبریز شد اى عمه دگر کاسه صبرم

بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم

نومید ز دیدار پدر گشته دل من

بنشین به کنارم ، پریشانه بگرییم

گردیم چون پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم

این عقده مرا مى کشد اى عمه که باید

پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم

اى گل گلزار پیغمبر کجا افتاده اى

از گلستانت چه شد کاین سان جدا افتاده اى

آمد از گلزار یثرب شاخه اى در کربلا

در دمشق از شاخسار کربلا افتاده اى

از مدینه بر سر دوش پدر تا نینوا

در بیابانهاى شام از ناقه ها افتاده اى

بر سرت هر دم شبیخون زد نهیب ساربان

زیر ضرب تازیانه از جفا افتاده اى

عمه معصومه ات شیون کنان دنبال تو

بارها، برخارها، دیدت زپا افتاده اى

یک زمان در قحط آب ، و یک زمان در منع نان

وز اسیرى در هزاران ماجرا افتاده اى

خواب در چشمت نمى رفت از جفاى ظالمان

نیمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اى

چون شدى دلتنگ از زندگى رفتى به خواب

گفتى اى بابا جدا از جمع افتاده اى

ناله ها کردى زهجران گل اى مرغ بهشت

تا که گفتى شهر شام اندر عزا افتاده اى

کاخ مى لرزید، و مى لرزید آن جبار مست

گفت در دل طفل را آن سر، دوا افتاده اى

یا نوایت هم نوا بود آسمانها و زمین

ناگهان دیدند کآخر از نوا افتاده اى

از فغان زینب معصومه اندر مرگ تو

ناله هاى آتشین در هر فضا افتاده اى

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  9:0 صبح نظر

اى بارگاه کوچک تو قبله اى عظیم

وى روضه مبارک تو روضه نعیم

باشد حریم اقدس تو قبله گاه دل

تا خفته چون تو جان جهانى در آن حریم

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم خود کریمه هستى و هم دختر کریم

قدرت همین بس است که خوانند اهل دل

حق را به ابروى تو اى رحمت عمیم

اى نور چشم زاده زهرا ((رقیه جان ))

هر چند کوچکى تو بود ماتمت عظیم

خواهم که بر مزار تو گردم شبى دخیل

خواهم که در جوار تو باشم شبى مقیم

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در سه شنبه 89/10/7 ساعت  8:59 صبح نظر

<      1   2   3   4      >

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.
Copyright © 2008 - 2010 All Right Reserved , www.behesht8.ir