سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدا رحمت کند کسی را که این امر ولایت ما را زنده میسازد پرسیده شد امر شما چگونه زنده میشود فرمود علوم و معارف و احادیث ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند نمود. بحارالانوار جلد 2 صفحه 30

امام رضا (ع) می فرمایند :

آخرین مطالب ارسالی
»ولادت حضرت محمد(ص) مبارک
»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص

برخاسته از دشت بلا خط غباری

پیچیده به عالم سخن از یکّه سوارى

سجّاده نشین حرم عشق مهیّاست

تا بهر شهادت بشتابد به کنارى

شد بدرقه راه گل حضرت زهرا(علیها السلام)

بى تابى و اشک و عطش و ناله و زارى

تنهایى و شرمندگى و سوز و حرارت

آورده بر آن اختر تابان چه فشارى

اندر طلب دوست چنان واله و شیدا

انگار نمانده است در او صبر و قرارى

او در پى میعاد الهى است روانه

تاریک پرستان همه مست و در خمارى

شمشیر جفاى کوفه خیزبرداشت

آلاله دل به گریه آمد بارى

ناگاه بیفتاد سرماه منیرش

بر دشت بلا، کوى جفا، خاک صحارى

عالم به عزا نشست و جان ها همه در غم

بشکسته ستون عرش آرى آرى

زهرا و فرشتگان حق آمده بودند

تا بوسه بگیرند از آن جسم بهارى

سیناى دل شاعر نالان شده خونى

از قصّه جانکاه شه حضرت بارى

به روی نیزه ذکر یا حبیب است

هوا آکنده «أمّن یجیب» است

نه تنها کودکان تو، خدا هم

پس از مرگ غریب تو، غریب است

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:22 عصر نظر

دلم هوس کند از مدحت یکی سردار

دو دست عشق به مدحش کند ز طبع مهار

شمارم ازو صفاتش یگان یگان گویم

به عقل ناقص و فهم قصیر و طبع فتار

اگر چه منقبتش ا ظهر من ا لشمس است

نعات وی شده مشهور بین خرد و کبار

و لیک فیض وصافش چو بوی مشک و عبیر

زیاد گردد چندانکه می کنی تکرار

شهی که صولت حیدر ز جبهه ات ظاهر

نمود هیبت اژدر ز نعره ات اظهار

توئی که اسم تو مرسوم در حجاز و هوازن

توئی که نام تو معروف در بلاد و دیار

نهنگ بحر بلائی و ببر دشت غزائی

بطل کشی و مبارز فکن هژبر آثار

دم مصاف یلان از نشست و شصت تو

گراز وش تنه بر هم زند دود بقطار

فراز نعره ات ار بگذرد ز دشت و جبل

فغان ز دیو و دد ید نوا ز کوه و مغار

توئی دلاور نا می سقی تشنه لبان

بروز طف حسین را بدی مشیر و مشار

ز بس وفا و کمالات و فضل مدغم توست

ترا بخواند ابواالفضل مؤمن و کفار

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:21 عصر نظر

 

راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود

داغها پی در پی و ، غمها بهم پیوسته بود

بسکه از میدان ، درون خیمه ، آوردم شهید

بود سرتاپای من خونین و ، زینب خسته بود

هر شهیدی ، شاهکاری داشت در اینجا ، ولی

کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود

تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشگ آب

جام در دستش رقیه ، منتظر بنشسته بود

من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو

گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، یک دسته بود

بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون

مشگ خالی و ، دو دست و ، پرچمی بشکسته بود

پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست

چونکه رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود

هر چه کوشیدم ، که در بر گیرمت ، ممکن نشد

بسکه دشمن ، جمله اعضایت ، زهم بگسسته بود

خواستم ، آنگه ببندم چشمهایت را اخا

لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

ناله عباس را تا دشمن او نشنود

گریه اش ، در وقت جان دادن ( حسان ) آهسته بود

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:21 عصر نظر

دست من افتاد اما آبروی من را خرید

مادرم ام اللبنین شد نزد زهرا رو سفید

گرچه با صورت به مهر کربلا کردم سجود

آبرویم را همین یک سجده در عالم خرید

سجده ای کردم به روی مهر لبهای حسین

که صدای ذکر آن را زینب از خیمه شنید

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:19 عصر نظر

 

دستى بدامانت زنم اى مهربان ابوالفضل

از مرحمت لطفى نما بر شیعیان ابوالفضل

ما عاشقان کربلائیم اى مه تابان

جوئیم همه راهش ز تو با صد فغان ابوالفضل

دست جدا شد از بدن در راه مقصد ایدوست

آسان کنى هر کار سخت از دست جان ابوالفضل

از چشمه فیضت بسى سیراب گشتند اى عجب

ما هم بدین حسرت دمادم ناتوان ابوالفضل

تا حق خدائى مى کند روشن چراغ دین است

پروانه سان جمعى ز سوزش هر زمان ابوالفضل

نام حسین و کربلا آتش زند بجانم

سوزد اگر ریزم ز غم اشکى بجان ابوالفضل

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:19 عصر نظر

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

 

دریا تمام سوز لبش را به آب داد

صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد

مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد

باران نیزه بود که او ار جواب داد

آهسته از برابر من تشنه می گذشت

مردی که خویش را به دم التهاب داد

صحرا ز نیزه های عطش خیز آفتاب

خود را به دست مرحمت آن جناب داد

اسبش تمام حادثه را شیهه می کشید

چون تکسوار معرکه را از رکاب داد

دست من افتاد اما آبروی من را خرید

مادرم ام اللبنین شد نزد زهرا رو سفید

گرچه با صورت به مهر کربلا کردم سجود

آبرویم را همین یک سجده در عالم خرید

سجده ای کردم به روی مهر لبهای حسین

که صدای ذکر آن را زینب از خیمه شنید

بی وضو و بی تیمم بود گرچه سجده ام

فاطمه جای تیمم دست بر رویم کشید

تا صدا کردم اخا ادرک اخا دیدم حسین

دستهایش در کمر بود و به مقتل می دوید

تا سرم را روی زانو زهرا گرفت

اشک پاک دیده اش بر چشم خونبارم چکید

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:18 عصر نظر




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:17 عصر نظر

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault {} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.0in 1.0in 1.0in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

دریا و عباس

دریا صدا زد ای لبت عطشان، من آبم                 آبی بنوش ای آتشت کرده کبابم

عباس گفت ای آب حاشا کز تو نوشم                    آید صدای نالهی اصغر به گوشم

دریا صدا زد ساقی عطشان که دیده؟!                ای بحر را هم داده آب از اشک دیده

عباس گفت ای آب آتش شو به کامم                       پیداست در تو عکس لبهای امامم

دریا صدا زد تا کنی یاریّ عترت                      از من دهانی تَر کن ای دریای غیرت

عباس گفت از تشنگان شرمنده هستم                       آخر نگاه فاطمه باشد به دستم

دریا صدا زد تو همه هستِ حسینی                    نیرو بگیر از من که خود دستِ حسینی

عباس گفتا اوست مولا، من غلامم                        بی او بُوَد آب روان آتش به کامم

دریا صدا زد ای زده آتش به هستم                      من چون تو بر داغ لب تو تشنه هستم

عباس گفتا تشنهتر از تو رباب است                   در سینهاش آتش به جای شیر ناب است

دریا صدا زد گر نمینوشی ز من آب              آب از چه همره میبری با این تب و تاب

عباس گفتا وعده دادم بر سکینه                                تا آب آرم بهر گلهای مدینه

دریا صدا زد ای همه ایثار و صبرت                  زیبد که تا محشر بگردم دور قبرت

"غلامرضا سازگار"

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:16 عصر نظر

در کنار علقه سروی زپا افتاده است

یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است

در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه

ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است

از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان

لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است

شه سوار اسب شد تاسر بمیدان رویکرد

تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است

ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین

دید بسم الله از قرآن جدا افتاده است

تا کنار نهر علقم بوی عباسش کشید

دید برخاک سیه صاحب لوا افتاده است

کرده در دریای خون ماه بنی هاشم غروب

تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است

دست خود را بر کمر بگرفت و آهی بر کشید

گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است

خیز برپاکن لوا آبی رسان اندر حرم

از چه رو برخاک این قدرسا افتاده است

بهر آبی در حرم طفلان من در انتظار

از عطش بنگر چه شوری خیمه¬ها افتاده است

هر چه شه نالید عباسش زلب لب برنداشت

دید مرغ روح او سوی سما افتاده است

گفت بس جسم برادر را نرم در خیمه گاه

دید هر عضوی ز اعضایش سوا افتاده است

حال زینب رامگو علامه از شه چو ن شنید

دست عباس علمدارش جدا افتاده است

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:15 عصر نظر

در پیش تو، اى ساقى سر مست ، نشستم

افتادى و، منهم به تو پابست نشستم

دیدم به لب عقلمه ، به صحنه گلگون

آراسته از سرو و قدت هست و نشستم

تا اینکه تو را خوب در آغوش بگیرم

در پیش تو اى عاشق بى دست نشستم

دشمن به من عرش نشین ، خنده همى کرد

کز شوق تو، بر فرش چنین پست نشستم

لرزید مرا پاى ، چو دیدم که سرشگست

با خون لب خشک تو پیوست ، نشستم

در فرق تو دیدم اثر ضرب عمودى

دستم ز تاءسف ، زده بر دست ، نشستم

من خسته و بى تاب و، حرم منتظر آب

زان تیر که بر چشم تو بنشست ، نشستم

من داغ على دیدم او، از پا نفتادم

پشت من از ین داغ تو بشکست ، نشستم

نومید نگردد، کسى از درگه عباس

اینجا که (حسان ) باب مراد است نشستم

 




لینک مطلب
 توسط مصطفی محمدزاده در یکشنبه 89/9/14 ساعت  8:14 عصر نظر

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.
Copyright © 2008 - 2010 All Right Reserved , www.behesht8.ir