»ولات حضرت محمد(ص) تبریک
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا (ع)
»یا علی بن موسی الرضا(ع)
»یا علی بن موسی الرضا
»اس ام اس تبریک عید فطر
»اشعار ماه رمضان
»یا رسول الله
»اشعار ولادت حضرت محمد (ص)
»یا رسول الله محمد ص مدد
»یا رسول الله ص مدد
»میلاد حضرت رسول ص
مگو که بی خردم هیچکس نمی خردم
کرامت تو به بالای دست می بردم
اگر جدا کنی از خود مرا کم از صفرم
وگر کنار تو باشم فزون تر از عددم
گدایی درت از خلق بی نیازم کرد
که در سوال کسی جز تو را صدا نزنم
هزار بار شدم غافل از تو دیدم باز
فزونی کرمت سوی این حرم کشدم
ز کثرت کرمت ای کریم اهل البیت
خجالتی که کشیدم هماره می کُشدم
زهی کرامت و لطفت که دعوتم کردی
بجای آنکه گذاری به سینه دست ردم
مرا میان سگان درت پناه بده
و گرنه گرگ گنه حمله کرده می دردم
بهای یک ثمن بخس هم ندارم لیک
به لطف خویش امام رئوف می خردم
مرا به گلبن عشقش پناه داد رضا
اگر چه نیست به جز مشت خار در سبدم
نهاده ام به روی خویش نام (میثم) را
بهانه ایست قبولم کند،اگرچه بدم
لینک مطلب
گشته صاحب عزا دخت خیرالبشر
در فراق پدر، در غم دو پسر
ابتا، ابتا، ابتا گوید
یا حسن یا حسن یا رضا گوید
یا رسول الله ، یا رسول الله
رحلت حضرت خاتم الانبیاست
اول غربت سید الاوصیاست
آسمان گشته خیمة ماتم
خواجة عالم رفته از عالم
از نهاد علی خیزد این زمزمه
غربت آورده رو بر من وفاطمه
من که فتح بدر و احد کردم
باید اکنون خانه نشین گردم
یا رسول الله ، یا رسول الله
شیعیان طشت خون را نظاره کنید
گریه بر جگر پاره پاره کنید
به خدا این بر همه معلوم است
که حسن بیش از همه مظلوم است
یا رسول الله ، یا رسول الله
خیزد از طشت خون نالة وا حسن
یا حسن یا حسن یا حسن یا حسن
همه عالم بر تو می گرید
چشم قاتل هم بر تو می گرید
یا رسول الله ، یا رسول الله
ای خراسان بسوز در عزای رضا
گریه کن گریه کن در عزای رضا
که رضا جان داده غریبانه
مثل زهرا در گوشة خانه
یا رسول الله ، یا رسول الله
لینک مطلب
گرچه از زهر جفا دل پرشرر دارد رضا
آتشى در دل ز هجران پسر دارد رضا
در میان حجره در بسته مى پیچد به خود
دیدگان بى فروغش را پدر دارد رضا
تا بیاید از مدینه نور چشمانش تقى
انتظار دیدن نور بصر دارد رضا
در غریبى مى دهد جان و در آن حالت هنوز
انتظار خواهر خود را مگر دارد رضا
دورى از اهل و عیال و دوستان، خود بس نبود
کز جفاى خصم دون خون در جگر دارد رضا
دست ما «خسرو» به دامانش که در روز جزا
آبرو پیش خداى دادگر دارد رضا
لینک مطلب
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
لینک مطلب
شب شهادت مولای مهرپرور ماست
کسی که سایه لطفش پناهِ کشور ماست
شب شهادت هشتم امام معصوم است
که آستانه او قبله گاه باور ماست
سیه بپوش خراسان به سوگ مولایت
گل مدینه که مهمان دیده تر ماست
شب وداع امامی بود که دوستی اش
چو دل به سینه ما و چو جان به پیکر ماست
گرفته شمع به دست و چو شمع می سوزم
شرر گرفته چو پروانه از غمش پَرِ ماست
سرود خطبه ما در حضور غربت اوست
که پاره تن و نور دل پیمبر ماست
لینک مطلب
سزد جاری شود از دیده ام خون
که در خون غرق گردد قصر مأمون
چه رخ داده که مأمون ستمکار
شرار فتنه اش ریزد ز رخسار
در افکار پلیدش نقشه ای شوم
به دستش خوشة انگور مسموم
نشانده در محیط غم فضا را
کشیده نقشة قتل رضا را
رضا مانند شمع انجمن ها
سراپا سوخته تنهای تنها
نه یاران را ز حال او خبر بود
نه خواهر، نه برادر، نه پسر بود
تعارف کرد مأمون ستمگر
از آن انگور بر نجل پیمبر
امام هشتم آن مولای مظلوم
نگه بودش بر آن انگور مسموم
نفس ها آه می شد در نهادش
نه خواهر بود بر سر نه جوادش
سرشک غربتش زد حلقه در چشم
که مأمون گشت از سر تا به پا خشم
پی تهدید مولا آن ستمکار
به یک سو پرده زد با خشم بسیار
غلامان پشت پرده تیغ در دست
ستاده مست تر از زنگی مست
همه آمادة جنگ و ستیزند
که خون نجل زهرا را بریزند
عزیز فاطمه گردید ناچار
گرفت انگور را از آن ستمکار
ز دل می خواند حی داورش را
صدا زد جد و باب مادرش را
تناول کرد از آن خوشه سه دانه
که از جانش کشید آتش زبانه
ز جا برخاست با رنگ پریده
در آن حالت عبا بر سر کشیده
غریب و بی کس و تنها روانه
نهان از چشم مردم شد به خانه
چو شمع سوخته پیوسته می سوخت
کنار حجرة در بسته می سوخت
چراغ نور بخش انجمن ها
به خود چون شعله می پیچید تنها
نفس در سینه اش گشته شراره
جوادش را صدا می زد هماره
که ای فرزند دلبندم کجایی
فروغ دیده ام داد از جدایی
بیا تا توشه از رویت بگیرم
تو را گیرم در آغوش و بمیرم
دلم تنگ تو و معصومه باشد
به قلبم داغ آن مظلومه باشد
هنوزش بود مرغ جان به سینه
جوادش آمد از شهر مدینه
به لب لبیک و در دل بود آهش
به ماه عارض بابا نگاهش
پریده رنگ، خونین دل سیه پوش
چو جان بگرفت بابا را در آغوش
سرشکش ریخت بر سیمای بابا
دو لب بگذاشت بر لب های بابا
پدر یک لحظه چشم خویش بگشاد
جوادش را تماشا کرد و جان داد
لینک مطلب
سزد جاری شود از دیده ام خون
که در خون غرق گردد قصر مأمون
چه رخ داده که مأمون ستمکار
شرار فتنه اش ریزد ز رخسار
در افکار پلیدش نقشه ای شوم
به دستش خوشة انگور مسموم
نشانده در محیط غم فضا را
کشیده نقشة قتل رضا را
رضا مانند شمع انجمن ها
سراپا سوخته تنهای تنها
نه یاران را ز حال او خبر بود
نه خواهر، نه برادر، نه پسر بود
تعارف کرد مأمون ستمگر
از آن انگور بر نجل پیمبر
امام هشتم آن مولای مظلوم
نگه بودش بر آن انگور مسموم
نفس ها آه می شد در نهادش
نه خواهر بود بر سر نه جوادش
سرشک غربتش زد حلقه در چشم
که مأمون گشت از سر تا به پا خشم
پی تهدید مولا آن ستمکار
به یک سو پرده زد با خشم بسیار
غلامان پشت پرده تیغ در دست
ستاده مست تر از زنگی مست
همه آمادة جنگ و ستیزند
که خون نجل زهرا را بریزند
عزیز فاطمه گردید ناچار
گرفت انگور را از آن ستمکار
ز دل می خواند حی داورش را
صدا زد جد و باب مادرش را
تناول کرد از آن خوشه سه دانه
که از جانش کشید آتش زبانه
ز جا برخاست با رنگ پریده
در آن حالت عبا بر سر کشیده
غریب و بی کس و تنها روانه
نهان از چشم مردم شد به خانه
چو شمع سوخته پیوسته می سوخت
کنار حجرة در بسته می سوخت
چراغ نور بخش انجمن ها
به خود چون شعله می پیچید تنها
نفس در سینه اش گشته شراره
جوادش را صدا می زد هماره
که ای فرزند دلبندم کجایی
فروغ دیده ام داد از جدایی
بیا تا توشه از رویت بگیرم
تو را گیرم در آغوش و بمیرم
دلم تنگ تو و معصومه باشد
به قلبم داغ آن مظلومه باشد
هنوزش بود مرغ جان به سینه
جوادش آمد از شهر مدینه
به لب لبیک و در دل بود آهش
به ماه عارض بابا نگاهش
پریده رنگ، خونین دل سیه پوش
چو جان بگرفت بابا را در آغوش
سرشکش ریخت بر سیمای بابا
دو لب بگذاشت بر لب های بابا
پدر یک لحظه چشم خویش بگشاد
جوادش را تماشا کرد و جان داد
لینک مطلب
تمام لحظه هایی که دل من شور می افتاد
صدایت می زدم روی لبانم نور می افتاد
نمی دانم که باور می کنی یا نه؛ ولی چشمم
به شَهرت ، گنبدت ، از آن مسیر دور می افتاد
خراسان آرزویم بود و فکر سایه ای بودم
که روزی بر محیط توس و نیشابور می افتاد
دلم تا آخر ماه صفر از غصّه تب می کرد
همین که یاد آن یک خوشه ی انگور می افتاد
میان خواب های "صادقم" خورشید مشرق را
شبی دیدم که بین چند" بوف کور" می افتاد
شدم فریاد، اما سینه ام مغلوب مرگی بود
که رویش مثل بختک با تمام زور می افتاد
تو را می خواستم از تو ، دعا کردم دعا هر شب
نگاهت عاقبت باید به من یک جور می افتاد
و حالا ماه ذی قعده، مرا تا حجِّّ خود خواندی
همیشه توی فالم "سعیکم مشکور" می افتاد
چه شیرین با تبسّم در کنار تو تلافی شد
تمام لحظه هایی که دل من شور می افتاد
ضریحت قسمتم شد ، آه ، نورانی شدم دیگر
"خراسانی" صدایم کن خراسانی شدم دیگر
لینک مطلب
بانگِ وا اماما آید از خراسان
فاطمه ز جنّت می رسد هراسان
تا حال پسر بیند
خون های جگر بیند
مظلوم اماما
نور حق برآمد از مجلس باطل
مظلوم شد آزاد از پنجه قاتل
شعله در فضا افکند
بر سرش عبا افکند
مظلوم اماما
جز آن که رضا را خونین جگری بود
بردلش ز مأمون از غم شرری بود
انگور، به زهر آلود
جان و تن او فرسود
مظلوم اماما
مأمون به مراد خود رسید آخر
او جنایتی سخت آفرید آخر
مظهر خدا را کشت
حضرت رضا را کشت
مظلوم اماما
چون که بر دلش زهر کرد اثر برآشفت
از محفل مأمون برخاسته و گفت:
از ما که گذشت اما
این تو، این جواد ما
مظلوم اماما
از خانه مأمون تا خانه ز غم کاست
هی فتاد و بنشست، هی نشست و برخاست
بی تاب و توان می رفت
با آتش جان می رفت
مظلوم اماما
در خانه، اباصلت گر منتظرش بود
او در انتظار روی پسرش بود
که آن نخل مرادم کو؟
ای خدا جوادم کو؟
مظلوم اماما
با آن که رضا را کشته بود طاغوت
پا و سر برهنه دنباله تابوت
می رفت و صدا می کرد
هی رضا رضا می کرد
مظلوم اماما
لینک مطلب
بانگِ وا اماما آید از خراسان
فاطمه ز جنّت می رسد هراسان
تا حال پسر بیند
خون های جگر بیند
مظلوم اماما
نور حق برآمد از مجلس باطل
مظلوم شد آزاد از پنجه قاتل
شعله در فضا افکند
بر سرش عبا افکند
مظلوم اماما
جز آن که رضا را خونین جگری بود
بردلش ز مأمون از غم شرری بود
انگور، به زهر آلود
جان و تن او فرسود
مظلوم اماما
مأمون به مراد خود رسید آخر
او جنایتی سخت آفرید آخر
مظهر خدا را کشت
حضرت رضا را کشت
مظلوم اماما
چون که بر دلش زهر کرد اثر برآشفت
از محفل مأمون برخاسته و گفت:
از ما که گذشت اما
این تو، این جواد ما
مظلوم اماما
از خانه مأمون تا خانه ز غم کاست
هی فتاد و بنشست، هی نشست و برخاست
بی تاب و توان می رفت
با آتش جان می رفت
مظلوم اماما
در خانه، اباصلت گر منتظرش بود
او در انتظار روی پسرش بود
که آن نخل مرادم کو؟
ای خدا جوادم کو؟
مظلوم اماما
با آن که رضا را کشته بود طاغوت
پا و سر برهنه دنباله تابوت
می رفت و صدا می کرد
هی رضا رضا می کرد
مظلوم اماما
لینک مطلب